آیا میدانید طرح اولین بوت کمپ تمرین و مرکز اسپارتان در ایران توسط چه کسی نوشته شد و در کجا پیاده شد؟
- الهام فرهمند
این کمپ تمرینی روباز برای اولین بار توسط الهام فرهمند ارائه و توسط مسئولین هتل ارگ جدید و به ویژه مهندس حسین آزادی (عضووقت شورای شهر) و جناب فرزاد ابراهیم زاده رییس هتل ارگ جدید در مساحتی بالغ بر سه هزار متر کلید خورد.
من همیشه زمانی که باشگاه صورتی را داشتم (زیرزمین اجاره ای در بلوار طراوت یزد) به این فکرمیکردم که ما کلوپ نیستیم ما یک باشگاه هستیم و باشگاه ورزشی نباید در زیرزمین ایجاد شود و با نگاهی به اکثر باشگاه هایی که در زیرزمین فعالیت میکردند واقعا حس خوبی نداشتم
اغلب اوقات در لحظه ی غروب آفتاب از پله های باشگاه بالا می آمدم و غروب آفتاب را که سمت دخمه و هتل ارگ جدید بود تماشا میکردم بنظرم تماشای طلوع و غروب آفتاب آدمی را بیدار نگه میدارد.
اغلب اوقات در لحظه ی غروب آفتاب از پله های باشگاه بالا می آمدم و غروب آفتاب را که سمت دخمه و هتل ارگ جدید بود تماشا میکردم بنظرم تماشای طلوع و غروب آفتاب آدمی را بیدار نگه میدارد.من همیشه عاشق نور و آفتاب بوده ام و از کودکی یادم نمیآید که تاریکی حتی تاریکی ناچیز به من حس خوبی بدهد آفتاب چیز دیگریست. آرزو میکردم مجموعه ورزشی روباز داشته باشم و شروع به مطالعه در این زمینه کردم و به اسم بوت کمپ و اسپارتان برخوردم و چندجلد کتاب زبان اصلی با کمک دوست عزیزم خانم دکتراعظم عسگری که در حال حاضر در فرانسه زندگی میکنند تهیه کردم.
و پاورپوینتها و سرفصل تدریس دوره ها را تهیه کردم و به جناب دکتر میرزمانی که درآن زمان عضو آکادمی فدراسیون ورزشهای همگانی بودند ارسال کردم و قرار براین بود که کمیته بوت کمپ با نام هیبرید استارت بخورد…
قرار بود و قرار است دو جمله ی کوتاه بی معنی هستند… بماند که چه گذشت (من چیزی از دست ندادم)
قصه ی اینکه چگونه شد که تصمیم گرفتم طرحی بنویسم و در هتل ارگ جدید یزد بوت کمپ را استارت بزنیم را درکتابم (با عنوان برای دستهایش که به محض چاپ برروی سایت قرار خواهد گرفت.) بخوانید.
اما طرح نوشته شد و مهندس آزادی طرح را پذیرفت، جناب ابراهیم زاده موافقت کرد و مهندس محمدعلی مهدی نژاد طرح را آغازکرد و درنهایت یک روز زیبای تابستان که مادران آشفته ی حضور کودکانشان در جعبه های خانه بودند درب زیبای بوت کمپ باز شد، کودکان درآنجا دویدند، پسرم زیر باران خداوند کودکی هایش را فریاد زد، دوستانم در آنجا دورهم چای و قهوه نوشیدند و من آفتاب را به تماشا نشستم و خدا را سپاس که آرزویم برآورده شد… کرونا آمد و من چیزی را از دست ندادم.